شهید شاهچراغی و شهید موسوی دامغانی از آن موقع که به قم آمدند به نهضت و انقلاب علاقه مند بوده اند و یکی در سنگر مدرسه شهیدین و دیگری در مدرسه فیضیه برای نجات ایران و مسلمانان حهان از زیر بار استکبار تلاش می کردند، وجود این شهدا برای ما خیر و برکت بود.
(سخنرانی در اربعین شهدا در مسجد جامع دامغان)
در بین شهدای روحانی دامغان ، ما دو نفر در مجلس داشتیم ، آقای موسوی دامغانی و آقای شاهچراغی که در مجلس اول از همکاران بسیار نزدیک بنده به عنوان رئیس مجلس بودند. حقیقتاً سرباز بودند ، حقیقتاً در میدان بودند و حقیقتاً به روز بودند با مسائل به خوبی آشنا بودند . شما سخنرانی هایشان را در مجلس ببینید ، می بینید حرفهای مهم حزب الله و نیروهای خط امام را اینها می زدند و می دیدیم چه قدر مخلصند.( کنگره شهدای روحانی دامغان)
از خدا بترسید و خدا را حاضر و ناظر بر تمام اعمال و افکار خود بدانید.
(یاران شهر یار /ص11)
ایشان زمانی که امام جمعه رامهرمز بودند ، منزلی در اختیارشان بود که هم محل زندگی خانوادهاش بود و هم مکان پاسخگویی به مراجعین و در آن گرمای سوزان ، داخل اتاقی مینشست و به درد دل مردم گوش فرا میداد و از کنار مردم بودن لذت میبرد . برای او شب و روز مفهومی نداشت . یادم هست در روز نهم محرم که بنده نیز آنجا بودم به من گفت : فلانی ! من به اهالی یکی از روستاهای اطراف رامهرمز قول دادهام که جهت تبلیغ به آنجا بروم امّا چون در شهر هیأت هست ، شما به جای بنده بروید . قبول کردم و پس از آماده شدن وسیلة نقلیه ، حرکت کردم . حدود دو ساعت و نیم در راه بودیم و از گردنههای صعبالعبور میگذشتیم و من احساس خطر میکردم . وقتی به روستا رسیدیم ،مردم جمع شدند و گفتند : چرا آقای موسوی دامغانی نیامدند ؟ علّت را بیان کردم ، ابتدا فکر میکردم که ایشان تا به حال به این روستا نیامدهاند امّا بعداً متوجه شدم که هفت بار این مسیر صعبالعبور را طی کرده است .
با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در دامغان ، ایشان مسئولیت آن را برعهده گرفتند . خبر آوردند که یکی از روستاهای پایین ، پیرمردی به امام و انقلاب ناسزا میگوید . رفتند و پیرمرد را نزد شهید موسوی آوردند . ایشان دستور دادند که همه بیرون روند ، درب را قفل کرد،کنار پیرمرد نشست و مبلغی پول به ایشان داد و گفت :«پیرمرد! این پول را بگیر و خرج زندگیات کن ، هرموقع هم که نداشتی و در تنگنا قرار گرفتی پیش خودم بیا . من میدانم که وضع شما خیلی خوب نیست و به شما فشار میآید و حرفهایی از روی ناراحتی بر زبان جاری میکنی که دلت اینگونه نمیگوید . به جدّ امام احترام بگذار تا در فردای قیامت ، شرمنده جدش نشوی .» دراین هنگام پیرمردشروع بهگریه کردواحساسشرمندگی نمودوبعدها ازطرفدارانمحکمانقلابوولایت گشت .
جای این شهاب تیز پرواز (شهید موسوی دامغانی ) در جبهه های حق علیه باطل است نه در صحن مجلس.
مکتب کربلا هنوز هم باز است و هر روز، در هر جا، آزاد مردانى با مدرک«شهادت» از این دانشگاه فارغ التحصیل مىشوند. و این تداوم خط سرخشهادت، در سایه آن خونهاى پاک عاشورایى است.
شهادت فرزند راستین این مکتب، حجةالاسلام سید قاسم موسوىدامغانى یکى از این نمونهها است.
او که زندگى را بر سر عقیده نهاد و عقیده را به رنگ جاودانه «جهاد» و«شهادت» آمیخت. مزد خدمتهاى صادقانه و اجر خلوصها و ایثارهایش راگرفت. ارزانىاش باد شهادت و گوارایش باد، این شهد شیرین.
مگر نه این است که زندگیها در سایه شهادت، به ابدیت مىرسد؟ مگرنه این است که شهیدان، پس از ایثار جان به آستان جانان، به حیات پربارترى نزد خدا و در دل مردم و در قلب تاریخ، دست مىیابند؟ مگرشهادت، زندگى جاوید نیست؟ مگر جهاد، راهى به سوى بهشت نیست کهخداوند آن را به روى بندگان و دوستان مخصوص خویش گشوده است؟شهید موسوى دامغانى نیز یکى از خالصان وارسته و عاشقان به خداپیوسته بود.
عمرى عاشقانه خدمت کرد، صادقانه در مسیر انقلاب گام زد، خالصانهدر جبهههاى حق و نور و کرامت، حماسه آفرید و مردانه در مسؤولیتهاىسنگین انقلاب، علم تعهد و تکلیف، بر دوش کشید.
در دل کویر، به آباد ساختن دلها و جانهاى تشنه پرداخت. در این خطهمحروم و دور افتاده، با مستضعفان خاک نشین همدل و همراه و همزبانشد. رنجهاى توانسوز و طاقتفرساى مؤمنان این دیار را با پوست گوشتخویش لمس کرد. دور از هیاهوهاى پوچ، با قلبى سرشار از خلوص وایمان، و کولهبارى از وظیفهشناسى و خدمتگزارى و تلاشهاى شبانهروزى،همواره کوشید، به هر طرف کوچید، به هر جا سر کشید، دست حبتبهسوى هر انسان خدا جوى گشود.
زبانش، براى خدا مىچرخید. دستش، براى اسلام حرکت داشت.زندگیش، وقف راه دین و انقلاب بود. پاسدار واقعى خون شهیدان بود ورایتخونین آن سرخ جامگان شهید را بر دوش مىکشید. سوز و شور والتهاب ایمانش، او را به میدانهاى حماسه و به عاشوراییان تاریخ وحسینیان کربلا پیوند داده بود.
حسینى زندگى کرد، علوى مسؤولیت پذیرفت، همچون ابوالفضلعلیه السلامپرچم مبارزه بر دوش کشید و همچون همه وارثان میراث جهاد و شهادت،برگ زرین حیاتش را به خون آذین بست.
یادش جاوید، و خاطره معطرش به صفحه صفحه تاریخ، ماندگار باد.آمین... قم - 18/1/67.
[قرار بازداشت موقت برای شهید موسوی دامغانی در مورخه 7/1/1345][1]
ستاد بزرگ ارتشتاران
از : دادرس نیرو های مسلح شاهنشاهی دادستانی شعبه 2 بازپرسی
شماره: 17/1/3/11 تاریخ : 7/1/45
به: تیمسار ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور
باز گشت به شماره 7774/316 ـ 3/1/45
درباره غیر نظامیان مشروحه زیرین:
1 ـ یزدان امینی فرزند هدایت
2 ـ علی دهخدا فرزند حسین
3 ـ سید قاسم داودالموسوی فرزند سید محمد
4 ـ حمید مددی فرزند علی اصغر
5 ـمحمد علی منتظری فرزند حسینعلی
به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی کشور در تاریخ 7/1/45 قرار بازداشت موقت صادر گردیده است با تقدیم عین پرونده مقرر فرمائید قرار صادره را به رؤیت متهمین رسانیده و پرونده را پس از تکمیل اعاده دهند.
رئیس شعبه 3 بازپرسی ـ سرهنگ ستاد سرفراز
گیرندگان :
1 ـ ریاست بازداشتگاه قزل قلعه جهت اطلاع و بازداشت متهمین
2 _ دایره آمار و اجرائیات و بررسی قوانین دادستانی ارتش
سند
[بازداشت عاملین پخش اعلامیه اعلام خطر در مورخه 1/1 1345][1]
شماره: 1/ق/م تاریخ: 1/1/45
خیلی فوری
تیمسار ساواک اداره کل سوم
عطف به شماره 64469/29/12/46
با مراقبتی که در موقع سال تحویل معمول شد 8 نفر از طلاب به اسامی زیر اعلامیه هائی پلی کپی شده تحت عنوان اعلام خطر که در آن نسبت به تبعید خمینی ، زندانی شدن روحانیون ، آزمایش از طلاب ، جمع آوری رساله آقای خمینی ، پرداخت حقوق از طرف دولت به طلاب اعتراض شده منتشر نموده که توسط مأمورین ساواک و شهربانی دستگیر شده اند و در تحویل سال نو به غیر از آنچه به عرض رسید اتفاق دیگری رخ نداده
1 ـ محمد علی منتظری ، 2 ـ سید قاسم موسوی ، 3 ـ شیخ حمید مددی ، 4 ـ شیخ علی دهخدا ، 5 ـ یزدان امینی
1/ق م ـ 1/1/45
رونوشت برابر اصل است و اصل دررونده محمد علی منتظری بایگانی است.